زنی با موهای قرمز(هونار)

زنی با موهای قرمز آخرین اثر اورهان پاموک، نویسنده ترکیه ای برنده جایزه نوبل ادبی می باشد.

در قسمتی از پشت جلد این کتاب آمده است:

پاموک در این رمانِ جسورانه و خلاقانه اش افسانه ها و اسطوره ها را با واقعیت پیوند می زند و ماجرایی تودرتو وو جذاب با پایانی غافل گیر کننده و فراموش ناشدنی می آفریند.

✔️ این کتاب تحت عنوان مو قرمز توسط انتشارات چشمه نیز منتشر شده است.


داستان رمان زنی با موهای قرمز
ماجرای این کتاب در مورد جِم است. پسری جوان که برای تامین مخارج کنکور و دانشگاه به روستایی در اطراف استانبول می رود و شاگرد اوستا محمود چاه کن می شود. پدر جم، او و مادرش را رها کرده است، به همین خاطر این پسر جوان، اوستا محمود را جای پدر خود می بیند اما…

در مدت زمانی که شاگر اوستا محمود است، جم عاشق زنی با موهای قرمز می شود، عشقی که زندگی اش را برای همیشه تغییر خواهد داد.

در کنار داستان جم، دو روایت دیگر هم بیان می شود. یکی داستان رستم و سهراب و دیگری روایت اودیپ سوفوکل.

درباره کتاب
این کتاب برای ما ایرانی ها بسیار جذاب است، چرا که در آن داستان رستم و سهراب هم روایت می شود، و از طرفی، قسمت کوچکی از این کتاب در ایران روایت می شود.

 از متن کتاب می خوانیم:

همه چیز برایم جالب بود. حرکت سر و دست مردهای توی خیابان ها، حالت چهره هایشان، زبان بدنشان، اینکه جلوی درها می ایستادند و به یکدیگر تعارف می کردند، الکی یک جا ایستادن هایشان، توی قهوه خانه نشستن و سیگار دود کردنشان چقد به ما ترک ها شبیه بود.

ترافیک تهران هم مثل ترافیک استانبول افتضاح بود. ما ترک ها از زمان رو کردن به سوی غرب، ایران را از یاد برده بودیم. وارد کتاب فروشی های انقلاب شدم و از تنوع کتاب ها حیرت کردم.
به نظر من این کتاب بسیار زیبا و ارزشمند می باشد، که در اون مباحث زیادی به شکل پیوسته و جذاب روایت شده است. از جمله مطالبی که در این کتاب به خوبی روایت شده می توانم به موارد زیر اشاره کنم:

رابطه پدر و پسر
رابطه مادر و پسر
رابطه استاد و شاگرد
عذاب وجدان بعد از کار اشتباه
و…
این کتاب از دید جم روایت می شود و متن روانی دارد، به طوری که از خواندن آن احساس خستگی نمی کنید. ترجمه کتاب هم ترجمه خوب و روانی است.

پیشنهاد می کنم اگر دوست دارید روایتی جدید از داستان رستم و سهراب و افسانه اودیپ را بخوایند، حتما این کتاب را مطالعه کنید.


قسمت هایی از متن کتاب زنی با موهای قرمز
اگر طوری رفتار کنید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و واقعا هیچ اتفاقی هم نیفتد، در نهایت هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

سال ها بعد، وقتی سهراب می فهمد رستم نامدار پدر اوست، می گوید: «به ایران خواهم رفت، کیکاووس، شاه ظالم، را از تخت پایین خواهم کشید و پدرم را بر جای او خواهم نشاند. سپس به توران باز خواهم گشت و شاه توران، افراسیاب ظالم، را نیز همچون کیکاووس از تخت پایین خواهم آورد و خود بر جایش خواهم نشست. آن گاه پدرم رستم و من ایران و توران، باختر و خاور را یکی خواهیم کرد و عادلانه بر تمام جهان حکم خواهیم راند.»

چرا ما دوست داریم پدری مصمم و قوی داشته باشیم که به ما بگوید چه باید بکنیم و چه نکنیم؟ آیا دلیلش این است که تصمیم گیری درباره ی باید و نبایدها و اینکه چه چیزی اخلاقی و درست است، چه چیزی گناه و اشتباه، سخت است؟ یا اینکه همیشه به شنیدن اینکه گناهکار و خطاکار نیستیم نیاز داریم؟ آیا احساس نیاز به پدر همیشه وجود دارد یا پدر را فقط زمانی می خواهیم که ذهنمان مشوش، دنیایمان ویران و روحمان مکدّر است؟

ما ترک ها شاهنامه را کنار گذاشته ایم، البته ما دیگر در دنیایی که حکایت قهرمانان مبارزی مثل رستم با لذت خوانده شود زندگی نمی کنیم. کتاب فردوسی فراموش شده، اما حکایت های شاهنامه فراموش نشده. آن ها زنده اند. تک تکشان لباس عوض کرده اند و بین ما می چرخند.
اگر بی پدر بزرگ شوی، نمی فهمی دنیا مرکز و حد و مرزی دارد، فکر می کنی هر کاری دلت خواست می توانی انجام دهی، اما بعد از مدتی نمی دانی چه کار باید بکنی، سعی می کنی در دنیا یک معنا، یک مرکز پیدا کنی، شروع می کنی به گشتن دنبال کسی که به تو بگوید نه.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب