مرگی بسیار آرام
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.34995
-
وضعیت :
ناموجود
- مولف: سیمون دوبووار
- مترجم: سیروس ذکا
- وزن(گرم): 102
- تعداد صفحه: 128
سیمون دوبووار نویسنده کتاب مرگی بسیار آرام با نام اصلی سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار فیلسوف، نویسنده، فمینیست و اگزیستانسیالیست فرانسوی بود که در ۹ ژانویه، ۱۹۰۸ در پاریس در خانوادهای بورژوا به دنیا آمد.
خلاصه کتاب مرگی بسیار آرام
مرگی بسیار آرام کتابی است که دوبووار در آن از آخرین هفتههای زندگی و مرگ مادرش سخن گفته است. مادری که از نظر عقاید فکری و دینی با دخترش اختلاف نظرهای بسیاری داشت. دوبووار با نزدیکتر شدن این واقعه به مرور خاطرات زنی پرداخته که پیش از زن بودن و مادر بودن انسانیست که خود جوانی نکرده و چون دلخواهش زندگی نکرده است. زنی که در قید عرفهای تعریف شده با زندگی سازگار شده که دلخواهش نبوده و حال در پیری و بعد مرگ شوهر، چون پرندهای که از قفس رها شده تصمیم میگیرد به علائق و آرزوهای خود بپردازد. زنی که در تلاش است آخرین روزهای عمرش را لحظه به لحظهاش را زندگی کند و در بستر بیماری نیز از این دلخور است که:
«امروز زندگی نکردم، روزهایم دارند از دست میروند.»
دوبووار از انسانی میگوید که هنوز ولع زندگی و زنده بودن در او هست ولی این بار نیز محصور جسم ناتوانش است… داستان کتاب برای من یادآور خاطره مرگ عزیزی بود که چون شمعی ناگهان خاموش شد و آن چه از او تنها به یادگار ماند خاطراتش بود ولی با این همه از خواندن این اثر لذت بردم، به نقل از دوبووار «هیچ مرگی طبیعی نیست. آن چه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن دردهد، باز خشونتی است ناروا.»
پشت جلد کتاب مرگی بسیار آرام آمده است:
اما نه، انسان بدین سبب نمیمیرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی میمیرد. دانستن اینکه مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیری دهشتناک نکاست؛ او یک غده سرطانی داشت. سرطان انسداد شریان و نارساییهای ریوی همانقدر سبعانه و پیشبینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه آسمان. مادرم در آن انزوای احتضار همه را تشویق به خوشبینی میکرد و بهای به بینهایت هر لحظه را میدانست. پافشاری بیهودهاش نیز پرده اطمینانبخش ابتذالات روزمره را میدرید. هیچ مرگی طبیعی نیست…
جملاتی از متن کتاب مرگی بسیار آرام
او علیهِ خود، زندگی کرد. سرشار از شور و شوق بود، اما تمام نیرویش را به کار میبست تا آن را، پَس بزند.
تنها چیزی که تسکینم می دهد این است که، من هم این راه را خواهم رفت، وگرنه چقدر ناعادلانه بود!! بله، این تمرینی هم برای خاکسپاریِ خودمان بود و چه تلخ است تقدیرِ مشترکی، که هرکس باید به تنهایی تجربهاش کند.
وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. او وسعتی پیدا میکند به اندازهی تمام جهان، جهانی که غیبتش آن را برای او نابود میکند، حال آن که حضورش به آن معنا میبخشید. دائم با خود میگوییم ای کاش لحظههای بیشتری از زندگیمان را به او اختصاص داده بودیم، چه بسا لحظه لحظهی زندگیمان را. برای تسکین خود میگوییم او هم آدمی بود مثل آدمهای دیگر. اما از آن جا که هرگز تمام توان خود را به کار نمیبندیم – حتی همان حداکثر ممکنی را که مصمم بدان هستیم – همیشه دلایلی باقی میماند که خود را سرزنش کنیم.
چیزی که آن روز، ما را تحت تاثیر قرار داد، توجهش به خوشیهای کوچک زندگی بود! انگار در ۷۸ سالگی، تازه معجزهی زندگی را کشف کرده است.
پشت جلد کتاب آمده است:
اما نه، انسان بدین سبب نمی میرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده، بلکه به علتی می میرد. دانستن این که مامان به علت سن و سالش به مرگ نزدیک بود، از این غافلگیری دهشتناک نکاست؛ او یک غده سرطانی داشت. سرطان، انسداد شریان و نارسایی های ریوی همان قدر سبعانه و پیش بینی ناپذیرند که از کار افتادن موتور هواپیما در سینه آسمان. مادرم در آن انزوای احتضار همه را تشویق به خوشبینی می کرد و بهای بی نهایت هر لحظه را می دانست. پافشاری بیهوده اش نیز پرده اطمینان بخش ابتذالات روزمره را می درید. هیچ مرگی طبیعی نیست...
گرچه شاید این کتاب بهترین کتاب سیمون دوبووار نباشد، دست کم پرده از راز آلودترین بخش زندگی اش برمی دارد.
- لوموند