تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.34066
-
وضعیت :
موجود
- شابک: 9786007642535
- مولف: آنتوني دوير
- مترجم: مریم طباطباییها
- وزن(گرم): 578
- تعداد صفحه: 527
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-4-5 | بخش B ستون 4 ردیف 5
- توضیح: رقعی شومیز مریم طباطباییها
کتاب تمام نورهایی که نمی توانیم ببینیم
ماری لاورا به همراه پدرش در نزدیکی موزه ی تاریخ طبیعی پاریس زندگی می کند. او در شش سالگی نابینا می شود و پدرش، مینیاتوری بسیار نزدیک به واقعیت از ساختمان ها و راه های محل زندگی شان برای ماری لاورا می سازد تا او بتواند با لمس این مدل کوچک، مسیر بازگشت به خانه را در ذهن داشته باشد. در دوازده سالگی ماری لاورا، پاریس به اشغال نازی ها درمی آید و این پدر و دختر به شهری به نام سنت مالو می روند که محل زندگی یکی از خویشاوندان منزوی و گوشه گیر آن هاست. آن ها چیزی را با خود به همراه آورده اند که احتمالا باارزش ترین و خطرناک ترین جواهر موزه است. پسری یتیم به نام ورنر به همراه خواهر کوچکترش در شهری کارگری در آلمان بزرگ می شود. روزی ورنر، رادیوی بسیار ساده ای پیدا می کند و همین اتفاق، مسیر زندگی اش را تغییر می دهد. او رفته رفته، در ساخت و تعمیر وسایل رادیویی خبره و متخصص می شود و همین توانایی منحصر به فرد، او را وارد سازمان جوانان هیتلر و مأموریتی ویژه برای ردیابی مخالفین می کند. ورنر که بیشتر و بیشتر از هزینه ها و بهای انسانی هوش خود آگاه می شود، به نقاط مختلف مناطق جنگ زده سفر می کند و درنهایت به سنت مالو می رسد و داستان زندگی اش با زندگی ماری لاورا در هم می آمیزد.
آنتونی دوئر، زاده ی 27 اکتبر 1973، نویسنده ی آمریکایی رمان و داستان کوتاه است.دوئر در شهر کلیولند بزرگ شد و به مدرسه ای در نزدیکی محل زندگی اش رفت. او سپس برای تحصیل در رشته ی تاریخ به دانشگاه برانزویک در مین رفت و در سال 1995 از آن جا فارغ التحصیل شد.دوئر علاوه بر نوشتن داستان، ستون نویس روزنامه ی بوستون گلوب و یکی از اعضای تحریریه ی مجله ی آنلاین مورنینگ نیوز هم هست.آنتونی دوئر به همراه همسر و پسران دوقلویش در آیداهو زندگی می کند.
پشت جلد کتاب آمده است:
می دانی ورنر، همه می گویند من شجاع هستم. وقتی که بینایی ام را از دست دادم همه گفتند شجاع هستم. وقتی پدرم رفت همه گفتند شجاع هستم. اما این شجاعت نیست. چون من چاره ی دیگری ندارم. من از جایم بلند می شوم و زندگی را ادامه میدهم مگر تو همین کار را نمی کنی؟ مگر تمام مردم این کار را نمی کنند؟ و ورنر آرام می گوید: سالها بود که این جرات را نداشتم، اما شاید امروز این کار را در برابر چشمان خودم انجام دادم.
All the Light We Cannot See