پشت جلد کتاب آمده است:

مرد نازنین مدت طولانی احمقانه ایستاد، چهره اش مثل علامت سوال بود. همان شب، چارت کوف سه پایه اش، بومهایش، تابلوهایش و همه وسایلش را به آپارتمان جدید فرستاد. بعد بهترین ها را چید و بقیه را گوشه ای انداخت، او شروع کرد به اندازه گرفتن اتاق ها در حالی که دزدکی به آیینه نگاه می کرد.

او جوشش آرزوهای شکست ناپذیری را احساس می کرد که به دست آوردنشان مایه افتخار بود. می خواست به دنیا نشان دهد که تواناست. او فکر کرد که صدای فریادی می شنود: «چارت کف! چارت کوف!

- «آیا شما تابلوهای چارت کوف را دیده اید؟ چه رنگ آمیزی ای! عجب استعدادییک هیجان جدی بر او چيره شده بود. صبح که شد، ده دوکای دیگر برداشت و رفت تا از مسئول روزنامه تقاضای یک کمک سخاوتمندانه کند. سردبیر روزنامه او را دوستانه پذیرفت و او را استاد عزیز خطاب می کرد. دستش را فشرد. می خواست در روزنامه فردا، اطلاعیه ای چاپ کند که از خصوصیات استعداد او به خوبی تعریف کند. فقط نگران تیتر و عنوانش بود. عنوان مقاله چاپ شده این بود: استعداد خارق العاده چارت کوف».

از متن کتاب۔

 




The Mysterious Portrait

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب