پشت جلد کتاب آمده است:

 

دست در دست هم پاریس را زیر پا گذاشتیم. از تروکادرو تا جزیرہی سیته در امتداد رود سن رفتیم. عصر فوق العاده ای بود. هوا گرم بود و نور ملایم.خورشید خیال غروب کردن نداشت. مثل دو توریست بودیم: بی خیال، شگفت زده. کتها روی شانه و انگشتها گره خورده در یکدیگر. شهرم را دوباره کشف میکردم. همه چیز رنگی از خیال داشت.نه این زندگی زندگی واقعی بود و نه آن جا پاریس واقعی. تازه فهمیده بودم خوشبخت که باشی، زندگی چه حال و هوایی دارد

 



Someone I loved

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب