گیرنده شناخته نشد اثری‌ است کوتاه ولی تکان‌دهنده. نویسنده این کتاب را در زمان اوج قدرت هیتلر، سال ۱۹۳۸ نوشته است. زمانی که جنگ جهانی دوم شروع نشده بود و هنوز هیچ کدام از کشورهای آمریکایی و اروپایی اقدامات هیتلر را جدی نمی‌گرفتند.

کل داستان کتاب گیرنده شناخته نشد با نامه‌نگاری دو دوست شکل گرفته است. دو دوست آلمانی‌تبار با نژادی متفاوت. ماکس یهودی و مارتین که پس از سال‌ها دوستی، رابطه و صمیمیت‌شان تحت تاثیر آلمان دهه سی دست خوش تغییراتی جدی می‌شود و خواننده توسط همین نامه‌ها از گذشته دو دوست و اتفاقات بعد آن مطلع می‌شود.

گیرنده شناخته نشد در واقع داستانی‌ است نمادین از ملت آلمان. ملتی که بعد از جنگ جهانی اول و تحقیرهای تحمیل شده و رکود اقتصادی بعد از آن منتظر رسیدن منجی بزرگ هستند. و این منجی کسی نیست جز هیتلر که با به قدرت رسیدنش همه احساسات و افکار جامعه دست خوش تغییر می‌شود، به‌طوری که برای همه جنایات نازیسم توجیهی قانع کننده دارند.

 

قسمتی از متن کتاب:

لابد از تحولات جدید آلمان خبر داری و می‌خواهی بدانی ما که اینجاییم چه نظری داریم. راستش را بخواهی، من فکر می‌کنم هیتلر از بسیاری جهات برای آلمان خوب است. البته مطمئن نیستم. او عملا همه کاره‌ی حکومت است. شک دارم که الان حتی هیندنبورگ هم بتواند برکنارش کند، چون او مجبور شد هیتلر را به صدراعظمی منصوب کند. این مرد شبیه صاعقه است. به استواری خطیبی توانا یا مومنی پرشور. اما از خودم می‌پرسم آیا عقلش هم کاملا سرجایش است؟ سربازان پیراهن قهوه‌ای او رسما اراذل و اوباشند. شروع کرده‌اند به قتل و غارت، و همین طور آزار و اذیت یهودی‌ها. اما شاید این‌ها مهم نباشد، چون هر نهضت بزرگی که به جوشش می‌آید، لایه‌ی نازکی از کف هم رویش جمع می‌شود.

 

پشت جلد کتاب گیرنده شناخته نشد آمده است:

گیرنده شناخته نشد روایت نامه‌نگاری دو دوست صمیمی آلمانی است که سال‌ها با هم در آمریکا زندگی کردند و حالا یکی‌شان به آلمان برگشته است، آن هم درست مقارن با به قدرت رسیدن هیتلر. کتاب ماجرای دگرگون شدن پیوند دوستی این دو بر اثر اتفاقاتی است که در آلمان هیتلری می‌افتد.


جملاتی از متن کتاب گیرنده شناخته نشد
دوست عزیز به نظر من همه چیز در غلیان است، واقعا در غلیان است. مردم همه جا به جنب و جوش افتاده‌اند. این را در کوچه و بازار حس می‌کنی. ناامیدی مثل لباسی کهنه به گوشه‌ای پرتاب شده. مردم دیگر خودشان را در ردای شرم نمی‌پیچند. دوباره امیدوار شده‌اند. شاید این فقر بالاخره به پایان رسد. اتفاقی در راه است. اتفاقی که نمی‌دانم چیست. بالاخره رهبری پیدا شده! اما با احتیاط از خودم می‌پرسم این رهبر ما را به کجا خواهد برد؟ از بین رفتن ناامیدی خیلی وقت‌ها منجر می‌شود به قدم گذاشتن در راه‌های جنون آمیز.

آزادی‌خواه یعنی کسی که اعتقاد ندارد باید کاری کرد. مدام از حقوق انسان حرف می‌زند، ولی فقط حرف. دائم درباره‌ی آزادی بیان قیل و قال به پا می‌کند و آن وقت این آزادی بیان چی هست؟ این که آزاد باشد هیکل مبارکش را تکان ندهد و بگوید هر کس هر کاری می کند غلط است. عاطل و باطل تر از چنین آدم آزادی خواهی داریم؟

اما وادی دیگری هست که همیشه می‌توانیم احساسات صادقانه را در آن تجربه کنیم. محضر دوست. آنجا که خودپسندی‌های حقیرمان را دور می‌ریزیم و صمیمیت و تفاهم را حس می‌کنیم؛ همان جا که خودخواهی‌های حقیر غیر ممکنند و شراب و کتاب و‌ کلام معنای دیگری به زندگی ما می‌دهند. به این ترتیب چیزی ساخته‌ایم که هیچ دروغی به آن راه ندارد. آن‌جا در آرامش کاملیم.

چیزی که از خودم می‌پرسم و فقط به تو میتوانم بگویم و به هیچکس دیگر نه، این است: آیا هدفمان صحیح است؟ آیا به سوی افق روشن‌تری در حرکتیم؟ می‌دانی ماکس، از وقتی به اینجا برگشته‌ام حال و روز هموطنانم را دیده‌ام و درک کرده‌ام که چه عذابی کشیده‌اند. چه سال‌هایی را پشت سر گذاشته‌اند. سال‌هایی که قرص نانشان روز به روز کوچک‌تر میشد و تنشان روز به روز لاغرتر، و امیدشان از بین میرفت. تا بالاخره در باتلاق نا‌‌امیدی فرو رفتند.

 

 

پشت جلد کتاب آمده است:

گیرنده شناخته نشد روایت نامه نگاری دو دوست صمیمی آلمانی است که سال ها با هم در امریکا زندگی کرده اند و حالا یکیشان به آلمان بازگشته است، آن هم درست مقارن با به قدرت رسیدن هیتلر کتاب ماجرای دگرگون شدن پیوند دوستی این دو بر اثر اتفاقاتی است که در آلمان هیتلری می افتد. کاترین کرسمن تیلور داستان خود را در سال ۱۹۳۸ و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته و تاکنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است.

 


 



Address unknown

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب