کتاب دشمنان (یک داستان عاشقانه)
یک پناهنده و نجات یافته از جنگ جهانی دوم به اسم هرمان برودر، پیش از آن که بداند، سه زن را در زندگی خود می یابد: یادویگا، رعیتی لهستانی که او را از چشم نازی ها پنهان کرد؛ ماشا، عشق زیبارو و واقعی هرمان؛ و تامارا، همسر اول او که به شکل معجزه آسایی از مرگ نجات یافته است. هرمان که از فرط مشکلات، مات و مبهوت شده و در عین حال، فرار از آن ها را در زندگی کنار گذاشته است، با احساسی از عذابی قریب الوقوع و ابدی در خیابان های نیویورک، وقت می گذراند. کتاب دشمنان، بازگشت دوباره ی نجات یافتگان هولوکاست به متن اجتماع را مورد بررسی قرار می دهد. دوران هیتلر، اثرات خود را بر ذهن آنان گذاشته و حتی وقتی که هرمان، این شانس را به دست می آورد تا برای شروعی دوباره به آمریکا مهاجرت کند، زندگی را پیچیده تر و جان فرساتر از توان خود می یابد. او به عنوان شوهر سه زن، به یک متقلب، فریبکار و دروغگو تبدیل می شود. در داستان هرمان، زندگی خانوادگی و تک همسری، ارزش هایی از دست رفته هستند.

 

ایزاک بشویس سینگر، زاده ی ۱۹۰۴ و درگذشته ی ۲۴ ژوئیه ۱۹۹۱، داستان نویس یهودی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال ۱۹۷۸ است. وی هم چنین جایزه ی کتاب ملی را دریافت کرده است.پدر ایزاک و پدر بزرگ مادری او خاخام بودند. او در سال ۱۹۳۵ به ایالات متحده مهاجرت کرد، سردبیر روزنامه ی «فوروارد» در نیویورک شد و اکثر داستان های کوتاه خود را برای اولین بار در آن روزنامه چاپ کرد.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

آیساک باشویس سینگر (۱۹۰۲-۱۹۹۱)

در لهستان به دنیا آمد و از سالهای آغازین جوانی به نوشتن و روزنامه نگاری پرداخت. سال ۱۹۳۶ به آمریکا مهاجرت کرد و به طور جدی کار ادبی را پی گرفت و داستانهای کوتاهش را به زبان پیدی در نشریات آمریکا چاپ کرد. نوشته های او به سرعت به انگلیسی ترجمه شد و خوانندگان بسیاری را جلب کرد. او جوایز ادبی زیادی گرفت که مهم ترین آنها جایزهی ادبی نوبل ۱۹۷۸ بود. سینگر در سال ۱۹۹۱ در فلوریدا در گذشت.

 

یادویگا به طرف کمد لباس رفت و حوله ی حمام و دمپایی های او را آورد. درست است که زنش بود و همسایه ها او را خانم برودر صدا می زدند اما در مقابل هرمان رفتاری داشت که انگار هنوز در تسیو کیف هستند و او خدمتکار خانه ی پدرش خاخام شموئل لیب برودر است. همه ی خانوادهی هرمان در فاجعه از بین رفته بودند. هرمان زنده مانده بود. چون یادویگا او را در یک کاهدانی در ده خودشان پنهان کرده بود. حتی مادرش هم خبر نداشت او این کار را کرده است. بعد از آزادی در سال ۱۹۴۵ بود که خبردار شد آلمانی ها پس از این که بچه ها را از زنش تامارا گرفته بودند که بکشند با گلوله ای به زندگی او هم پایان داده بودند. هرمان با یادویگا به آلمان رفته بود و بعد که ویزای آمریکا گرفته بود در مراسمی یادویکا را به عقد خود در آورده بود. پادویگا راضی بود دین یهود را بپذیرد اما احمقانه بود بار دینی را که خود هرمان دیگر چندان به آن وفادار نیست روی دوش او بگذارد

 

 




Enemies, A Love Story
از همین مترجم: احمد پوری

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب