حمام ها و آدم ها
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.29810
-
وضعیت :
ناموجود
- مولف: میخاییل زوشنکو
- مترجم: آبتین گلکار
- وزن(گرم): 145
- تعداد صفحه: 220
- ناشر: ماهی
- توضیح: قطع کوچک
حمامها و آدمها
مجموعه داستان حمامها و آدمها اثر میخاییل زوشنکو، نویسنده روس است که توسط آبتین گلکار ترجمه شده است. این کتاب قبلا تحت عنوان «طالع نحس» از سوی نشر کوچک به چاپ رسیده بود اما مشابه بودن نام کتاب با فیلم مشهور طالع نحس، باعث شد مترجم عنوان کتاب را عوض کند و اسم یکی دیگر از داستانهای کوتاه این مجموعه را به عنوان نام کتاب انتخاب کند.
میخاییل زوشنکو در خانوادهای با اصل و نسب اشرافی، ولی فقیر به دنیا آمد. پدرش نقاشی بود با گرایشهای مردمی. پس از مرگ پدر، که در دوازده سالگی میخاییل رخ داد، خانواده برای گذران زندگی با مشکل روبهرو بود. زوشنکو دبیرستان را به پایان رساند اما چون توان پرداخت شهریه دانشگاه را نداشت، ناچار شد از تحصیل دست بکشد.
کتاب حمامها و آدمها
این کتاب شامل ۳۵ داستان کوتاه است که عموما تناقضهای زندگی روزمره در روسیه را هدف قرار داده است. در بیشتر داستانهای این کتاب با مردمی روبهرو هستیم که بسیار بدبخت و بدشانس هستند و در واقع میتوان گفت طالع نحسی دارند. طنز موجود در این کتاب به جامعه امروز ما هم نزدیک است و خواننده ریزبین میتواند این شباهتها را بهخوبی درک کند.
زبانی که زوشنکو برای نوشتن داستانهای خود استفاده میکند زبان محاورهی کوچه و بازار است و تقریبا در تمامی داستانها میتوان چهره قهرمانی غیرعادی را مشاهده کرد. قهرمانی که کاملا یک آدم عادی و متوسط است. از سیاست چیزی نمیداند، برای آرمانهای والا مبارزه نمیکند و اندیشههای بزرگ نیز در سر ندارد.
داستانهای کتاب حمامها و آدمها عبارتند از: طالع نحس / زن آلامد / شامهی سگی / استکان / ازدواج حسابگرانه / حمام / رسم بد / خوشبختی / ضبط صوت / قوم و خویش نداشتن بهتر است / بحران / دزدها / بلبشو / هنرپیشه / از دست رفتن یک انسان / لباس کارگری / بشکه / مسئول صحنه / خوشیهای فرهنگ / چهرهی زشت سرمایهداری / عمل جراحی / اتفاق کوچک / گربه و آدمها / پررویی / چشمهای غمگین / رنجهای ورتر جوان / تله / پیرمرد ناآرام / حمامها و آدمها / زودتر بخواب / ماجرای بیماری / کاج سال نو / عکس / شاخک / بازی خوب.
طولانیترین داستان این مجموعه داستان طالع نحس است که ۱۲ صفحه دارد. بنابراین خواننده میتواند این کتاب خوشخوان را در کنار خود داشته باشد و در زمان مناسب هر بار یکی از داستانهای آن را مطالعه کنید. داستانهایی که هر کدام بهنحوی نکتهای ریز در خود جایی دادهاند.
در ابتدای کتاب، نویسنده یک زندگینامه شخصی کوتاه آورده است و در آن درباره خودش، ایدئولوژی و بعضی چیزهای دیگر توضیح میدهد که خواننده با خواندن همین چند صفحه شیفته قلم نویسنده میشود. در پایان کتاب نیز، مقالهای از آنا یوریونا مرژینسکایا درباره زوشنکو آمده است که جنبههای مختلف کارهای او را بررسی میکند.
پشت جلد کتاب نیز آمده است:
زوشنکو، همانند گوگول، «میان گریه» می خندد، ولی خندهاش امیدوارانه است و البته امید را هم به طنز می گیرد؛ چنان که خودش میگوید: «ولتر زمانی با خندههای خود شعلههایی را فرونشاند که مردم را در آنها میسوزاندند، ولی ما با خندهی خود میخواهیم دستکم چراغ کوچکی را روشن کنیم که برخی از مردم در نور آن ببینند چه چیزی برایشان خوب است و چه چیزی بد… اگر اینگونه شود، آنگاه میتوانیم بگوییم که در نمایش زندگی، نقش ناچیز خود را به عنوان منشی و نورپرداز صحنه، درست اجرا کردهایم.»
جملاتی از متن کتاب حمامها و آدمها
من از زندگی خودم نمینالم. صاف و پوستکنده میگویم که زندگیام عالی است. فقط مسئله این است که انگار تقدیر نیست من بتوانم راحت یکجا بنشینم و ریشم را بخارانم. دائم باید اتفاقی برای من بیفتد… من زیاد به خیالاتم اهمیت نمیدهم، ولی شاید واقعا طالع نحسی دارم که نمیگذارد زندگیام به خوبی و خوشی بگذرد. مثلا انتظار داشتم از جنگ آلمان یکراست برگردم خانه. میدانستم در خانه کار و بار حسابی دارم. ولی نه، انوع و اقسام بدبختیها بیهیچ علتی بر سرم بارید: هم زندان، هم بیپولی، و حتی مجبور شدم برای دوست صمیمیام در مزرعه کارگری کنم؛ توجه داشته باشید، آن هم در شرایطی که در خانهی خودم کار و بار حسابی داشتم.
گاهی اوقات دلت میخواهد از آدمی که اصلا نمیشناسیاش بپرسی: «خوب، برادرجان، اوضاع و احوالت چطور است؟ از زندگیات راضی هستی؟ یک نگاهی به عمری که کردهای بینداز، در زندگیات خوشبخت بودهای؟» از زمانی که زخم معده گرفتهام، این سوال را از خیلیها میپرسم. بعضیها با شوخی از زیر این سوال در میروند و مثلا میگویند: «خوب، نان بخور و نمیری داریم.» بعضیهای دیگر شروع میکنند به دروغ گفتن که: «زندگیام عالی است. بهتر از این نمیشود. حقوقم معادل پایهی شش است. از خانوادهام راضیام.»
همشهریها، این روزها اصلا نمیشود سر درآورد کی باسواد است و کی بیسواد. مثلا یک نفر نوشتن اسمش را بلد است و با خط خرچنگقورباغهای میتواند امضا کند، ولی نوشتن بلد نیست. یک نفر دیگر نوشتن بلد است، ولی نمیتواند چیزی را که نوشته بخواند. نه فقط خودش، نوشته را به هر پروفسورِ دانشمند هم بدهید نمیتواند بخواند. معلوم نیست چطور پروفسور شده. نوشته بیشتر به ردپای مرغ میماند یا به کثافتکاری یک مگس ریقو. حالا رفقای عزیز، میفرمایید با این افراد چه کار کنیم؟ اینها باسوادند یا بیسواد؟
ببینید کارمان به کجا کشیده! آدم کارگر را به رستوران راه نمیدهند. به لباس کارگریاش چپچپ نگاه میکنند. میگویند برای محیط رستوران به اندازه کافی تمیز نیست.
من که خودم خارج از کشور نبودهام، برای همین نمیتوانم بگویم آنجا چهخبر است. ولی همین تازگیها دوست و رفیقم از خارج برگشت و کلی چیزهای جالب برایم تعریف کرد. میگفت مهمترین چیز این است که کاپیتالیسم همهچیز را قبضه کرده. بدون پول نمیشود نفس کشید. پول برای آنها از همهچیز مهمتر است. فین هم بکنی، باید چند فینک پیاده شوی. البته این روزها در کشور ما هم خیلی وقتها پول لازم میشود. هر جهنمدرهای که بروی، برای همهچیز باید کیف پولت را دربیاوری. ولی، با همهی اینها، اوضاع ما خیلی سادهتر از آنهاست.
رک و پوستکنده میگویم: من ترجیح میدهم موقع مریضی توی خانه بستری شوم. حرفی نیست که محیط بیمارستان شاید پرنورتر و مجهزتر باشد، شاید نسبت به خانه در مورد کالری غذاها دقت بیشتری به خرج بدهند، ولی به هر حال توی خانه، به قول معروف، کاه هم به دهان آدم شیرین میآید.
پشت جلد کتاب آمده است:
زوشنکو، همانند گوگول، «میان گریه» می خندد، ولی خنده اش امیدوارانه است و البته همین امید را هم به طنز می گیرد؛ چنان که خودش می گوید:
ولتر زمانی با خنده ی خود شعله هایی را فرونشاند که مردم را در آنها می سوزاندند، ولی ما با خنده ی خود می خواهیم دست كم چراغ کوچکی را روشن کنیم که برخی از مردم در نور آن ببینند چه چیزی برایشان خوب است و چه چیزی بد... اگر این گونه شود، آنگاه می توانیم بگوییم که در نمایش زندگی، نقش ناچیز خود را به عنوان منشی و نورپرداز صحنه درست اجرا کرده ایم.»