منم ملاله

کتاب من ملاله هستم

کتاب من ملاله هستم پر فروش ترین کتاب سال ۲۰۱۳ در زمینه اتوبیوگرافی می باشد که توسط ملاله یوسف زی نوشته شده است و کریستینا لمب آن را ویرایش کرده است. این کتاب را هانیه چوپانی به زیبایی ترجمه کرده است و انتشارت کوله پشتی آن را به چاپ رسانده است.

ملاله یوسف زی دختری پاکستانی می باشد که علاقه زیادی به درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما در جایی مثل پاکستان این کار با دردسرهایی نیز همراه است.

ملاله اکنون یک چهره مطرح جهانی است که جایزه صلح نوبل را نیز دریافت کرده است و اکنون بنیاد ملاله را راه اندازی کرده است و برای به مدرسه فرستادن همه دختران تلاش می کند.

بنیاد ملاله معتقد است که همه دختران و پسران می توانند دنیا را دگرگون سازند و تنها چیزی که نیاز دارند یک فرصت است.


کتاب من ملاله هستم در مورد چیست؟

این کتاب در مورد زندگی و خاطرات ملاله یوسف زی می باشد که در دره ای در پاکستان به نام سوات زندگی می کند. ملاله از لحظه تولد، زندگی خود را شرح می دهد. از لحظه ای که به دنیا آمدنش با شادی و خوشحالی خانواده و فامیل همراه نبوده است.

کتاب شامل ۵ بخش می باشد که بیشتر آن در مورد فضای تاسف بار پاکستان می باشد. در این کتاب به شکل کوتاهی تاریخ پاکستان نیز آورده شده است.

ملاله ماجرای زندگی خود را در دره زیبای سوات گرفته تا بیمارستان بیرمنگهام را شرح می دهد و از خاطره ها و آرزوهایش در این کتاب می گوید. از علاقه اش به مدرسه و تحصیل حرف می زند و از ترسی که در زندگی تجربه کرده است می گوید. از فضای سیاسی در پاکستان و طالبان می گوید و از اینکه چقدر زندگی در انگلستان متفاوت است می گوید.

در این کتاب ماجرای شلیک به ملاله را نیز می خوانیم. و اینکه چگونه او مراحل مختلف درمانی را طی کرده است و سرانجام سر از بیمارستان ملکه الیزابت در آورده است.

کتاب من ملاله هستم کتاب شجاعت یک دختر پاکستانی است.

در انتهای کتاب نیز عکس هایی از زمان کودکی ملاله تا به امروز را می توانید ببینید.
معمولا نویسنده ها در اول کتاب از کسانی که به آن ها در نوشتن کتاب کمک کرده اند، یا از آن ها حمایت کرده اند و یا از هر فرد دیگری به هر دلیلی تشکر و قدردانی می کنند. و کم پیش میاد که این قسمت از کتاب برای خواننده جذابیتی داشته باشد!! اما وقتی در ابتدای کتاب ملاله یوسف زی تشکر و قدردانی را می خوانید، حس کاملا متفاوتی در شما ایجاد می شود. انگار ندای درونی ملاله را می شنوید که به گرمی از افراد تشکر می کند. خواندن این دو، سه صفحه اول کتاب حس خیلی خوبی در شما ایجاد خواهد کرد و همین نشان می دهد که این کتاب متفاوت است.

وقتی که کتاب را می خوانید متوجه می شوید که در نهایت سادگی نوشته شده است و می توانید روزمرگی ها و ترس های یک دختر کم سن و سال را تصور کنید.

در قسمت هایی از کتاب ممکن است از اینکه مدام در مورد طالبان و جنایات آن ها صحبت می شود خسته شوید و یا حتی عصبانی!! و این به خوبی می تواند نشان دهد که زندگی چقدر برای مردم در دره سوات مشکل بوده است.

وقتی با این آگاهی کتاب را می خوانید که قرار است به ملاله شلیک شود و او زنده بماند، یک جورایی دوست دارید این اتفاق زودتر بیفتد و ادامه داستان را بخوانید. اینکه زندگی ملاله بعد از این اتفاق چطور می شود؟ چه کارهایی انجام می دهد؟ با چه ناشناخته هایی روبه رو می شود؟ با چه افرادی ملاقات کرده است؟ در کجاها سخنرانی انجام داده است؟ با چه هدفی به چه کشورهایی سفر کرده است؟ و کلی سوال دیگر که به نظر من می تواند کتاب بعدی ملاله یوسف زی باشد.

در آخر کتاب ملاله قسمتی از نحوه زندگی خود و خانواده را در بیرمنگام توضیح می دهد که به نظر من بسیار خواندنی و جالب می باشد.


قسمت هایی خواندنی از کتاب من ملاله هستم

  •     ” نیروی ایمان مادربزرگ به پدرم سبب شد که او با شجاعت مسیر سربلندی خود را در زندگی بیابد و این همان مسیری بود که بعدها به من نشان داد.”

 

  •     ” پدرم همیشه می گفت: ملاله، من از آزادی تو محافظت خواهم کرد. از رویاهایت دست نکش.”

 

  •     ” این که به چه زبانی سخن بگوییم مهم نیست، مهم تر از همه کلماتی است که بر زبان می آوریم.”

 

  •     ” و من متوجه شدم، مداد و کلماتی که به وسیله آن این مطالب نوشته می شود می تواند بسیار قدرتمندتر از مسلسل، تانک یا هلیکوپتر باشد.”

 

  •     ” دوبیتی را که مادربزرگم همیشه می خواند به یاد می آوردم: هیچ پشتونی سرزمین محبوبش را به میل خود ترک نمی کند، مگر به خاطر فقر یا عشق. اکنون ما برای دلیل سوم، طالبان، که شاعر دو بیتی هرگز تصور آن را نمی کرد از سرزمین مان خارج می شویم.”

 

  •     ” هنگام صبح پدر و مادرم مانند همیشه به اتاقم آمده و مرا بیدار کردند. حتی یک روز مدرسه را به خاطر نمی آورم که خودم صبح بیدار شده باشم.”

 

  •     ” دلم نمی خواست مردم مرا به عنوان دختری که طالبان به سوی او تیراندازی کرد بشناسند، بلکه دختری که برای حق تحصیل مبارزه کرده بود. و زندگی ام را وقف این هدف خواهم کرد.”

 

  •     ” بیاید قلم ها و کتاب هایمان را در دست بگیریم چرا که تنها اسلحه ی قدرتمند ما هستند. یک کودک، یک معلم، یک کتاب و یک قلم می تواند دنیا را دگرگون سازد.”

 

  •     ” امروز در آیینه به خودم خیره شدم و لحظه ای در اندیشه فرو رفتم. یک بار از خداوند خواسته بودم که یک یا دو اینچ قد مرا بلندتر کند. اما او مرا به بلندای آسمان رساند به قدری که دیگر نمی توانم خودم را اندازه بگیرم. بنابراین به عهدی که با خداوند بسته بودم عمل کردم و صد رکعت نماز نافله خواندم.”

 

  •     ” پدرم می گوید:

    – اگر می دانستم که چنین اتفاقی پیش خواهد آمد، برای آخرین بار به پشت سرم نگاه می کردم… مانند پیامبر که موقع هجرت از مکه به مدینه بارها به پشت سرش نگاه کرد. پدرم بیشتر وقت خود را در سخنرانی ها سپری می کند. برای او عجیب است که اکنون مردم به خاطر من می خواهند سخنرانی هایش را بشنوند. مرا همیشه به عنوان دختر او می شناختند، و اکنون او را به عنوان پدر من می شناسند. هنگامی که برای دریافت جایزه من به فرانسه رفت به حضار گفت: در سرزمین من بیشتر مردم به وسیله ی پسرانشان شناخته می شوند. من تنها پدر خوشبختی هستم که به نام دخترم مرا می شناسند.”

 

  •     ” پدرم گریه می کند. هنگامی که موهایم را به یک طرف شانه می زنم و او اثر زخم را روی سر من می بیند اشک می ریزد، و وقتی از خواب نیمروزی بیدار می شود و صدای فرزندانش را در حال بازی در باغ می شنود آرامش خاطر می یابد زیرا یکی از صداها متعلق به من است. او می داند مردم می گویند تقصیر پدر بود که به من تیراندازی شد. این اتفاقات برای او بسیار دشوار بود. تلاش بیست ساله اش را در سوات ترک کرده بود؛ مدرسه ای که از هیچ ساخت، اما اکنون شامل سه ساختمان و هزار و صد دانش آموز و هفتاد معلم بود.”

 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب