پشت جلد کتاب آمده است:

kill

MAHDI IRAQI

چند روز بیشتر از اقامت امام در نوفل لوشاتو نگذشته بود که حاج مهدی آمد. نزدیک غروب بود. وارد اتاق کوچک امام شد ولی آقا او را نشناخت. چهارده سال از آخرین دیدارشان می گذشت. کسی آرام کنار گوش امام گفت حاج مهدی آمده. امام نگاهی به او انداخت و صدایش کرد و گفت مهدی من چرا اینقدر شکسته شده ؟ پیر شدی پهلوان او را در آغوش گرفت و دستی به بازوهایش کشید.

حاج مهدی کنار امام نشست، سرش را روی پای او گذاشت و اشکش جاری شد. امام گفت توی این سال ها خیلی اذیت شدی. حاج مهدی جواب داد دیگر هیچ چیز یادم نیست آقا»

 




Mehdi Araghi
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب