پشت جلد کتاب آمده است:

جک کروآک در کنار ویلیام باروز و آلن گینزبرگ مثلث نسل بیت را تشکیل میدهند؛ نسلی که، گذشته از دستاوردهای عظیم ادبی اش، دست کم برای دو دهه تأثیر بسیاری بر فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی امریکا و حتا أروپا گذاشت. ویلیام باروز با رمان شگفت آورش «ناهار لخت» و آلن گینزبرگ با شعر شاهکار بلندش «زوزه» به همان شهرت و اعتباری رسیدند که کرواک با انتشار «در جاده» بهش رسید.

از نگاه کرواک، نویسنده باید مثل کسی بنویسد که در کافه ای نشسته و دارد ماجرایی را تعریف می کند؛ پس نمی تواند به جمله ای که پیش از این گفته برگردد و اصلاحش کند؛ هرچیزی که همان لحظه به ذهنش می آید، می نویسد و می رود. کرواک می گوید سالها عمرش را صرف نوشتن به شیوهی مرسوم کرده و ناگهان دریافته که ویرایش کردن متن تند و تیزی نوشتار را می گیرد و روح اثر را نابود می کند؛ مخاطب باید فرآیند ذهن در نوشتن را ببیند و بخواند؛ و این هم تنها با نوشتار خود به خودی امکان پذیر است. کروآک در دهه ۱۹۶۰ کم کم از نسل بیت فاصله می گیرد و هرچه بیشتر به آغوش کاتولیسم، افسردگی و الکل پناه می برد؛ مرگ او نیز به معنای دقیق کلمه نسل بیتی بود. «بیگ سور» را می توان آخرین و شگفت ترین و تلخ ترین شاهکار کرواک خواند، با نثری نزدیک به زبان محاوره که قواعد مرسوم سجاوندی و جمله بندی را به هیچ می گیرد و جملاتی چنان نفس گیر می سازد که تنها از ذهنی بی قرار و وحشی برمی آید. «بیگ سور» با گریز کروآک به کلبه ای در دل بیشهها آغاز می شود تا بتواند به دور از هیاهوی شهرت و شهر آرامش از دست رفته اش را بازیابد، اما دریا چنان او را می ترساند که به ناچار از «بیگ سور» نیز می گریزد و دچار وهم و جنونی می شود که به واقع رمان روایت این جنون مخوف و هولناک اوست، تا جایی که حتا به هنری میلر و دوستان صمیمی اش نیز بدبین می شود

 



از همین مترجم: فرید قدمی

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب