پشت جلد کتاب آمده است:

آدم دستش را گرفت، به صورت زیبایش نگاه کرد و با تعمق و آرامش گفت: « این را بدان که من همیشه تو را دوست داشته ام و هیچ دختر دیگری را در دلم جای نداده ام. حتی وقتی که به تو شلیک کردم، یقین داشتم که دوستت دارم.» اشک در چشمان مادام حلقه زد. بعد از چند لحظه با کرشمه ای گفت: «و آن دختر بلوند؟ » - اوزن من است؛ ولی تو عشق منی و حتی بیشتر... 
این رمان روایتگر بخشی از تجربه ی دوران سربازی نویسنده در کوردستان عراق است؛ دورانی که در منطقهی سیدصادق، واقع در دوراهی مسیر سلیمانیه، حلبچه و پنجوین، سپری شد. 

 




Holy Hell

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب