پشت جلد کتاب آمده است:


چند لحظه تأمل کردم. چندلحظه طول کشید تا بابت جایی که در آن بودم و کسی که با او بودم شاکرباشم.یهو گفتم:« مراببخش.» رزطردای از موهای نورسته را از صورتم کنارزدو گفت: بابت چی؟» برای... برای اینکه خیلی وقتهااخلاق درست و درمانی نداشتم. مثل رئيسها رفتار کردم. بدجنسی کردم.» 
- رزخندید و گفت: « من که چیزی یادم نمی آید.تو یک دختر قوی بودی. تو مرا سرپا نگه داشتی.» سرم را تکان دادم: « نه، این تو بودی که مرا به جلو هل دادی.» سپس کمی آهسته تر از قبل گفتم: « از کجا میدانستی که من می آیم؟ اصلا از کجا مطمئن بودی که من زنده ام » رزهم همانقدر آهسته پاسخ داد: « چون فکر کردن به چیزی غیرازاین برایم غیرقابل تحمل بود.» دو روز بعداز نردبان بالا رفتم تاتابلوی سردر مغازه را رنگ بزنم. بارها و بارها در مورد این که آن بالاچی بنویسیم بحث کردیم. من می گفتم اسم مغازه را بگذاریم وزو الا» . ورز می گفت بگذاریم « الا ورز» . در پایان برسری ایده جذاب سیال به تفاهم رسیدیم واسم مغازه را گذاشتیم روبان قرمز. 

 




The Red Ribbon
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب