پشت جلد کتاب آمده است:

لی لی!

دیروز سیروس رادمنش را دیدم

در «هفتکل»

کنار پنجره اش ایستاده بود

و سیگار می کشید

وقتی مرا دید

زل زد به چشمهایم

و گفت:

« بیا جوک بسازیم

به قدرت یک صوفی

چرا که ما هر کدام یک متعال ایم.

و پرسید:

«آیا باید پنجره ها باز شوند

چون که اینجا

آنجا نیست؟ »

بیرون

باران می بارید مثل رشت

سیگار تعارفم کرد

و گفت:

« تو فکر میکنی

که رنج

چون رنگین کمانی در آسمان

شعر را قلقلک میدهد؟»

گفتم: «نمیدانم»

گفت: «ما همه چیز می دانیم

بخاطر همین است که رنگ پریده ایم

ما همه

من

تو

خدا

همکارانش

و غنچه هایی که شکفته نمی شوند»

گفتم:

« سیروس عزیز!

آنچه مرگ به تو داده مهم تر است

یا آنچه مرگ از تو گرفته؟ »

گفت: « علی عزیزم!

مردم نمی میرند

مردم از دست می دهند»

 



کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب