پشت جلد کتاب آمده است:

مجموعه ادبیات

شعر برای بودلر وسیله ای بوده است تا به قلب زندگی راه یابد و آن را برهنه و بی دریغ در بر گیرد، چون کاردی که بر سینه ای می نشیند. به همین جهت راه او از راه شاعرانی که "هنر را برای هنرمی خواستند و طالب شعر محض بوده اند، جدا می گردد. خود او در داستان فانفار لو می نویسد:

مردم زندگی می کنند، برای آن که زندگی بکنند؛ و ما (افسوس!) زندگی می کنیم برای دانستن... روان خود را می کاویم، چون دیوانگانی که می کوشند تا دیوانگی خود را دریابند و هر چه بیشتر در این مقصود پای می فشارند، جنون آنان افزون تر می گرددبودلر به دلخواه، زندگی خود را در تلخکامی گذراند، زیرا معتقد بود که شادی و آسایش، پرده ای بر آنچه جان کلام است می کشد. او می اندیشید که غم بهتر از شادی و ناکامی بهتر از کام است، زیرا زندگی را معنی دار می کند. اما بودلر بیانگر آن نهاد معذب، ژرف و دردمندی است که هر ملتی کم و بیش از آن نصیب دارد. او مانند حافظ، وجدان ناآگاه قوم خود را ترجمانی می کند و از این حیث پژواک گر یک صدای مهجور قرار می گیرد که در عین غرابت، آشناترین صداست.

ملال پاریس و گل های بدی ، به گفته سوآرس منتقد نامی فرانسوی، بعد از تورات و انجیل، بیش ترین نشر را در جهان داشته است.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب