• دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
  • کد محصول : 1.21340
  • وضعیت : موجود

  • شابک: 9789643513474
  • مترجم:
  • وزن(گرم): 160
  • تعداد صفحه: 144
  • ناشر:
  • قفسه نگهداری در کتابسرا: B-15-6 | بخش B ستون 15 ردیف 6
  • موجودی: 3
  • توضیح: رقعی شومیز احسان لامع
  • امتیاز:

کتاب مرگ خوش را آلبر کامو قبل از کتاب بیگانه نوشته است. گویا آلبر کامو قصد انتشارش را نداشته است ولی این کتاب هفده سال بعد از مرگش منتشر می‌شود. می‌توان گفت این کتاب، پیش‌نویسی برای خلق بیگانه بوده است. شخصیت اصلی داستان، همان مورسو است، با همان بیگانگی. ولی انگار مورسوی بیگانه، مورسوی کامل شده کتاب مرگ خوش است. ما به راحتی با تفاوت این دو اثر و مسیری که مرگ خوش برای کامل شدن و رسیدن به بیگانه طی کرده است روبرو می‌شویم.

برای مثال در رمان مرگ خوش، نویسنده سعی دارد با خلقِ شرایط متفاوت، مانند توصیف مراسم تدفین و بیتفاوتی مورسو، بیگانگی‌اش نسبت به دنیا و مسائل پیرامون آن را به مخاطب نشان دهد. ولی اگر رمان بیگانه را خوانده باشید، می‌دانید داستان با چنین جمله‌ای اغاز می‌شود:

مادرم امروز مرد، شاید هم دیروز، نمی‌دانم!

در واقع ما در رمان بیگانه با اولین خط آن که یک جمله کوتاه و ساده است، از همان ابتدا به راحتی متوجه عمق فاجعه بیگانگی شخصیت داستان می‌شویم. این خودش به عنوان کوچک‌ترین مثال، می‌تواند برای درک تفاوت پختگی قلم کامو از مرگ خوش تا بیگانه کافی باشد.


مترجم کتاب در مقدمه خود نوشته است:

بی‌شک کامو در این رمان تحت تاثیر نیچه بوده است. در سن بیست و پنج سالگی، کامو رمان مرگ خوش را می‌نویسد و چهره دیونیزیوس و مقوله اراده معطوف به خوشبختی را نشان می‌دهد که عصیان قهرمان خود را با اندیشه خلاف زمانه نیچه تغذیه می‌کند. کامو به دنبال خوشبختی است و خوشبختی در گرو داشتن پول و ثروت، و این که انسان فقیر نباشد. اما نیچه انسان فقیر را ناتوان و توانگر را بخشاینده می‌داند. نیچه می‌نویسد: «آن کس که از زندگی فقیر است، آن کس که ناتوان است زندگی را نیز بیچاره و گدا می‌کند. توانگر از زندگی، زندگی را توانگر می‌کند. آن یکی انگل زندگی است و این یکی بخشاینده و فزاینده زندگی.» کامو جایی در مرگ خوش می‌نویسد: «هر آدمی احساس اراده و خوشبختی کند، مستحق ثروتمند شدن است.»

 

خلاصه کتاب مرگ خوش
در مرگ خوش مورسو یک افلیج به نام زاگرو را به قتل می‌رساند. و با برداشتنِ پول‌های او به سمت خوشبختی‌اش می‌رود.

او این قتل را کاملا منفعلانه انجام می‌دهد و بعد از آن هم به نظر نمی‌آید که اندک حسِ عذاب وجدانی او را درگیر کند. بلکه به سمتِ سفر کردن، تجربه زندگی، لذت بردن، و خوشبخت ساختنِ خودش پیش می‌رود.

البته ما در طول داستان متوجه می‌شویم که این قتل بنوعی توافقی بین زاگرو مورسو بوده است.

کتاب مرگ خوش در دو فصل نوشته شده است:

مرگ طبیعی
مرگ عمدی


درباره کتاب مرگ خوش
زاگرویی که خودش شخصیتِ قوی و تاثیر گذار داستان است و در گذشته، زندگی موفق و ازادانه‌ای را پیش گرفته بود، گویی دیگر تاب و تحمل به دوش کشیدن چنین باری را ندارد. و نمی‌خواهد باقی عمرش را افلیج باقی بماند. در واقع زاگرو کسی است که به مورسو می‌فهماند در زندگی تنها چیزی که اهمیت دارد خوشبخت شدن است. و ثروت، لازمه این خوشبختی‌ست. زاگرو به مورسو می‌گوید بدبختی تو از این است که هنوز در مقابل فقر تسلیم هستی. و در واقع، او را به سمت عصیانی هل می‌دهد که به خوشبختی‌اش منجر شود. در این مابین دیالوگ‌های جالبی میان این دو نفر رد و بدل می‌شود که اشاره‌ای به بخشی از آن می‌کنم:
زاگرو به او نگاه کرد و مردد گفت: «دوست ندارم جدی صحبت کنم. چون در این صورت فقط یک چیز می‌مونه که درباره‌ی اون حرف بزنم. توجیهی که می‌تونی برای زندگی داشته باشی. من نمی‌دونم چطور به این پاهای فلج رو توجیه کنم.»

مورسو بی آنکه برگردد گفت: «من هم نمی‌دونم.»

زاگرو زد زیر خنده. «سپاسگزارم، جایی برای توهم نمی‌گذاری.» لحنش را عوض کرد: «حق داری سخت‌گیر باشی. ولی هنوز یه چیزی هست که می‌خوام به‌ات بگم.» زاگرو ادامه داد: «به من نگاه کن و گوش بده! یکی رو دارم که کمکم کنه، من رو توالت ببره، بشوره و خشکم کنه. بدتر از همه اینه که بابت این کار به یکی پول بدم. با این حال، هیچ وقت اقدامی نمی‌کنم که این زندگی رو که این قدر به اون باور دارم گوتاهش کنم… حتا تن به بدتر از اینها هم می‌دم: کوری، کری، همه چی، تا زمانی که اون آتش تیره رو که در من زنده‌س احساس کنم. فقط چیزی که باعث می‌شه تا از زندگی سپاسگزار باشم اینه که به من اجازه داده تا همچنان بسوزم.» زاگرو که دیگر نفسش در نمی‌آمد، به پشتی صندلی لم داد. به جز بازتاب نور سفیدی که پتو روی چانه‌اش می‌انداخت، چیز دیگری از وی دیده نمی‌شد. سپس ادامه داد: «و تو مورسو! با این ترکیب، یکی از وظایفت اینه که زندگی کنی و شاد باشی.»


جملاتی از متن کتاب مرگ خوش
شکوفایی هوا و لقاح آسمان‌ها چنان می‌نموندند که گویی تنها وظیفه‌ی آدمی زندگی کردن و خوشبخت بودن است.  

اشتیاق به آزادی و استقلال، فقط در مردی به وجود می‌آید که همواره با امید زندگی می‌کند.  

وقتی به زندگیم و رنگ‌های مرموزش نگاه می‌کنم دلم میخواد زیر گریه بزنم. مثل همین آسمون، ظهر آفتابیه، بعد از ظهر بارونیه. زاگرو! الان به لب‌هایی که بوسیدمشون و به بچگی نکبت بار خودم، به شور و شوقم به زندگی و جاه طلبی‌ای که گاهی من رو از خود به در می‌بره فکر می‌کنم. در عین حال، مطمئنم روزی می‌رسه که اصلا من رو نمیشناسی. گرفتار بدبختی و افراط در شادی: نمی‌تونم به زبون بیارم.  

من خارج از زندگی خودم تجربه‌ای به دست نمی‌آرم: من تجربه ی زندگی خودم خواهم بود.  

مورسو! بیست و پنج سالم که بود، از پیش می‌دونستم هر آدمی که احساس و اراده و شوق به خوشبختی داشته باشه، مستحق اینه که ثروتمند باشه. به نظرم شوق به خوشبختی باارزش‌ترین چیزیه که تو قلب آدمی نهفته‌س. من فکر می‌کنم این همه چیز رو توجیه می‌کنه.  

«مورسو، زندگی‌ای که حقم بود و بعدها بدون هیچ تصادفی پاهام رو ازم گرفت. توانش رو نداشتم دست از این زندگی بکشم… و حالا افتادم این جا. می‌فهمی: باید هم بفهمی که نمی‌خواستم دیگه به این زندگی حقیر ادامه بدم. بیست ساله که پولای من همین جا کنارم مونده. با صرفه جویی زندگیم رو گذروندم و به ندرت دست به سرمایه زدم.» کف هر دو دستش را به ابروهایش کشید و به نرمی گفت: «هرگز نباید زندگی با بوسه‌های یک افلیج آلوده بشه.»  

فکر نکن می‌گم پول خوشبختی می‌آره. فقط منظورم اینه که برای قشر خاصی از آدم‌ها خوشبخت بودن امکان پذیره، به شرطی که زمان رو تصاحب کنن و این که داشتن پول راهیه برای رهایی از پول.  

بیست سال نتونستم چیز خاصی رو از خوشبختی تجربه کنم. این زندگی رو که من رو می‌بلعه کامل نشناخته بودم. و چیزی که من رو از مرگ میترسونه اینه که یقین دارم زندگی، بدون من سپری خواهد شد. متوجهی؟ خنده‌ی یه مرد جوون اگه تحولی نداشته باشه تا از دل تاریکی برخیزه… مورسو! این یعنی من توی این وضعیت، در درونم هنوز امیدوارم.  

هیچ چیزی رو به اندازه‌ی خوشبختی جدی نگیر.  

همانطور که اغلب اوقات پیش می‌آید بهترین چیزهای زندگی در پیرامون بدترین‌ها تبلور می‌یابد.  

اگر در روزهای خوب به زندگی اعتماد کنی، زندگی مجبور می‌شه به آدم جواب بده.  

هیچ وقت تسلیم نشو. خیلی چیزها رو در درونت داری و نجیب‌ترین شون احساس خوشبختیه. فقط منتظر مردی نباش که باهات کنار بیاد. این اشتباهیه که خیلی از زن‌ها دچارش می‌شن. تو خودت خوشبختی رو پیدا کن.  

لازمه‌ی خوشبختی، انتخاب و در آن انتخاب، اراده‌ی قوی و تمایل هوشمندانه است. مورسو قادر بود صدای زاگرو را بشنود: «نه اراده‌ی ترک، بلکه اراده به خوشبختی.»  

نمی‌خواست مانند انسانی بیمار بمیرد. نمی‌خواست بیماری‌اش از نوعی باشد که اغلب رایج است: سبک شدن و بعد مرگ. در واقع آنچه او می‌خواست ایستادن در میان زندگی، زندگی سرشار از خون و تندرستی، و مرگ بود.  




A Happy Death

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب