کنستانسیا
- دسته بندی : کتاب فارسی > رمان خارجی
- کد محصول : 1.2020
-
وضعیت :
موجود
- شابک: 9789642090686
- مولف: کارلوس فوینتس
- مترجم: عبدالله کوثری
- وزن(گرم): 105
- تعداد صفحه: 134
- ناشر: ماهی
- قفسه نگهداری در کتابسرا: B-19-3 | بخش B ستون 19 ردیف 3
- توضیح: جیبی شومیز عبدالله کوثری
کتاب کنستانسیا اثر کارلوس فوئنتس نویسنده مکزیکی و یکی از شناخته شدهترین نویسندگان اسپانیایی زبان است. نخستین داستان های کوتاه فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. پس از چند سال از همسر اول خود جدا شد و با یک روزنامه نگار ازدواج کرد. سه فرزند داشت که دو تای آنها را زمانی که در قید حیات بود از دست داد.
از آثار مشهور وی میتوان به «آسودهخاطر»، «مرگ آرتیمو کروز»، «پوستانداختن»، «گرینگوی پیر» و «کنستانسیا» اشاره کرد. کالوس فوئنتس بر اثر بیماری قلبی در ۸۳ سالگی جان سپرد.
خلاصه کتاب کنستانسیا
کنستانسیا روایت زندگی زن و مردی است که ۴۰ سال در کنار هم با عشق زندگی کردهاند، اما در دوران میان سالی با حوادثی روبهرو میشوند که مسیر زندگیشان را تغییر میدهد. داستانی هرچند کوتاه، اما بسیار پُر مفهوم و البته درک آن کمی سخت است.
راوی داستان، دکتر ویتبی هال، یک پزشک امریکایی است که با همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در شهری به نام ساوانا واقع در جنوب امریکا زندگی میکند. محوریت داستان یک هنرپیشهی روس تبعید شده به آمریکا به نام موسیو پلوتنیکوف است و اولین پاراگراف از کتاب با جملهای از او آغاز میشود که در حقیقت ذهن مخاطب را در فضایی مابین خیال و واقعیت درگیر میکند:
موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخوردهی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.
از جمله مواردی که بسیار چالشبرانگیز است، تقابل مرگ و زندگیِ هنرپیشه روس و همسر دکتر هال است؛ بارها در طول داستان میمیرند و دوباره زنده میشوند، شاید هم اصلاً نمرده باشند! اواسط داستان با مرگ ناگهانیِ موسیو پلوتنیکوف مواجه میشویم و بهدنبال آن مرگ کنستانسیا که بهمرور ذهن دکتر را معطوفِ پیگیری علت همزمانیِ مرگ این دو نفر میکند و به رابطهٔ میان همسرش با آن مرد هنرپیشه مشکوک میشود. دکتر هال که علائم مرگ کنستانسیا را تأیید کرده است، ناگهان متوجه بازگشت علائم حیاتی در او میشود و پس از آن کنستانسیا تبدیل به فردی بیمار میشود و… .
در بخشی از کتاب کنستانسیا اسامی نویسندگان و شاعرانی مطرح شده است که یا کشته شدند و یا خودکشی کردند، که درواقع اشارهای غیرمستقیم به شرایط خفقان در آن زمان دارد.
بهنظر میرسد که نویسنده علاقهٔ زیادی به کافکا و والتر بنیامین دارد و حتی به نوعی از سبک داستاننویسیِ کافکا نیز الهام گرفته است.
«-کنستانسیا چی فکر میکنی دربارهی مردی که یک روز صبح بیدار میشود و میبیند تبدیل به حشرهای شده و آنوقت در راهآهن اسپانیا هم کار میکند؟ بهنظر تو این به زیان ادبیات بود یا به سود راهآهن؟»
-کنستانسیا فکر میکند و میگوید «قطارها سر وقت میرسیدند اما بدون مسافر.» (کنستانسیا – صفحه ۳۵)
اواخر داستان بهگونهای است که خواننده حتی به روابط میان دکتر و همسرش هم مشکوک میشود و حس میکند اصلاً شاید ازدواج و زندگی مشترک میان آن دو، چیزی نباشد جز توهم و خیالپردازیهای دکتر!
در مجموع، کارلوس فوئنتس در این داستانِ بهظاهر کوتاه، مرز بین خیال و واقعیت را برای خواننده آشکار نکرده و این چالشی که برای مخاطب ایجاد میشود، جذابیت داستان را دوچندان میکند.
ترجمهٔ بسیار خوب عبدالله کوثری، مخاطب را درگیر جملات ساده اما سنگین کتاب میکند و ارتباط بسیار خوبی میان مخاطب و داستان برقرار میشود. برای علاقهمندان به داستانهایی با فضای خاص و سورئال، این داستان انتخاب بسیار مناسبی خواهد بود.
پشت جلد کتاب کنستانسیا آمده است:
…دختری میان آفتابگردانهای پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیم گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر، به او میگوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا… بهنام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبهی تاریخ نابودت کند… ما را با خاطرهات حفظ کن… ما را با چشمانت مُهر کن…
جملاتی از متن کنستانسیا
گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خوابِ بریدهبریده است. انگار دمبهساعت با لرزهای بیدار میشوی و فکر میکنی چشمهایت را باز کردهای، اما واقعیت این است که از رؤیایی به رؤیای دیگر رفتهای. از طرف دیگر واقعیتی بهدنبال واقعیت دیگر میآید و آن را کژ و کوژ میکند، آنقدر که بهصورت رؤیا درآید. اما این درواقع چیزی نیست مگر واقعیتی پختهشده در حرارت ۴۰ درجه. درعینحال میتوان مطلب را اینطور بیان کرد: ژرفترین رؤیاهای من دربعدازظهرهای تابستان مثل خود شهر ساواناست که شهری است درون شهری دیگر درون… (کنستانسیا – صفحه ۷)
تاریخ ما سرانجام به کجا میکشد، مسئولیت فردی من در قبال بیدادی که خودم مرتکب نشدهام تا کجا میتواند، یا باید، کشیده شود؟ (کنستانسیا – صفحه ۱۲)
سیاست هنر حدومرزهاست. هنر حدومرز سیاست است. (کنستانسیا – صفحه ۲۵)
ما ترجیح میدهیم خودمان را در این قبیل آدمهای ابله پیدا کنیم که مثل ما حرف میزنند، ظاهرشان مثل ماست، لطیفههاشان مثل ماست و همان عقبافتادگی ذهنی، فراموشی، تعصب و وسواس ما و سرگشتگیهای ما را دارند و بهاینترتیب ما ابتذال ذهنی خودمان را توجیه میکنیم. راستی که چه تسلایی! یک روزولت جدید، یک کندی جدید، ما را وا میدارد که آنها را بهخاطر چیزی که خودمان نیستیم ستایش کنیم، و این احساس آزاردهندهای است. (کنستانسیا – صفحه ۳۳)
زندگی زناشویی وقتی یکطرفه وادار به توضیح میشود، لطمه میخورد. آنکه میبخشد متهم میکند. (کنستانسیا – صفحه ۶۲)
از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصربهفرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر… (کنستانسیا – صفحه ۷۶)
دور و برِ ما را معما گرفته و آن اندک چیزی که به یاری عقل میدانیم صرفاً استثنایی است در دنیایی سراسر معما. عقل ما را به حیرت میاندازد و حیرتکردن – درشگفتشدن- مثل شناوربودن در دریای پهناوری است که دوتادور جزیرهی منطق را گرفته – اینها را در این بلندی سیزدههزارپایی با خود میگویم. به یاد ویوین لی در آنا کارنینا میافتم، به یاد صحنهی ساختهشده برای آخرین امپراتور پیسکاتور، که همسایهی بازیگرم توصیف کرده بود، میافتم و حالا میفهمم که چرا هنر دقیقترین (و ارزشمندترین) نماد زندگی است. هنر معمایی را پیش میکشد اما راهحل این معما خود معمای دیگری است. (کنستانسیا – صفحه ۱۱۸)
Constancia