کتاب برج 
دایره ی زنان تنگ تر شد. نخستین شعله های آتش بلندشد. صدای ترق ترق لاک الکل صندلی های عتیقه بلندشد. زن ها ازپشت عینک های آفتابی شان وایلدر را خیره خیره نگاه می کردند، انگار کار سختی که کرده بودند اشتهای آنها را برانگیخته بود. و بعد همه باهم، از ته جیب های بزرگ پیش بندشان چیزی بیرون آوردند. در دست های خون آلود همه شان کارد بود، کاردهایی با تیغه های باریک. اکنون وایلدر خجولانه امّا خوشبخت، تاتی کنان به راه افتاد تا با مادران تازه اش دیداری کند.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

دایره زنان تنگ تر شد. نخستین شعله های آتش بلند شد. صدای ترق ترق لاک الکل صندلی های عتیقه بلند شد. زنها از پشت عینک های آفتابی شان وایلدر را خیره خیره نگاه می کردند، انگار کار سختی که کرده بودند اشتهای آنها را برانگیخته بود. و بعد همه با هم، از ته جیبهای بزرگ پیش بندشان چیزی بیرون آوردند. ا دردست های خون آلود همه شان کارد بود، کاردهایی با تیغه های باریک. اکنون وایلدر خجولانه اما خوشبخت، تاتی کنان به راه افتاد تا با مادران تازه اش دیداری کند.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب