• دسته بندی : کتاب فارسی > خاطرات
  • کد محصول : 1.15695
  • وضعیت : موجود

  • شابک: 9789641855705
  • وزن(گرم): 267
  • تعداد صفحه: 272
  • ناشر:
  • قفسه نگهداری در کتابسرا: B-26-7 | بخش B ستون 26 ردیف 7
  • موجودی: 2
  • توضیح: رقعی شومیز
  • امتیاز:

کتاب بهار زندگی در زمستان تهران 
دومین جلد از خاطرات احمد زیدآبادی، روزنامه نگار و فعال سیاسی با عنوان «بهار زندگی در زمستان تهران» همچنان که انتظار می رفت همانند جلد نخست از خاطرات او (از سرد و گرم روزگار) این مجلد نیز با اقبال مخاطبان روبرو شده و در فاصله کوتاهی به چاپ سوم رسیده است.

جلد نخست خاطرات زیدآبادی به دوران کودکی تا ورود او به دانشگاه تهران اختصاص داشت که زندگی بسیار فقیرانه اش را به خوبی تصویر کرده است.جلد دوم خاطرات او از ورود به دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی (بهمن ۱۳۶۲) شروع می شود و با دریافت مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی از این دانشگاه و ازدواج و شروع به کار در روزنامه اطلاعات ادامه می یابد و در نهایت با شروع به کار او به عنوان مدرس علوم سیاسی دانشگاه امام حسین(ع) و سفری به خراسان در سال ۱۳۷۲ پایان می یابد.

آنگونه که خود آقای زیدآبادی در مصاحبه ای گفت، قرار است این خاطرات در پنج جلد منتشر شود، اما این که خاطرات مجلدات بعدی او، که قطعا بخشی مهم از آن، خاطرات دوران زندان در جمهوری اسلامی است، امکان انتشار یابد، طبیعی است که باید منتظر فرآیند حوادث ماند.

آنچنانکه زیدآبادی در برخی از مصاحبه هایش عنوان کرده است، هر دو کتاب او مصون از ممیزی نبوده اند، اما تاثیر این ممیزی بسیار جزیی بوده و به فضای کلی خاطرات او لطمه ای وارد نساخته است. اگر چه او نیز سعی کرده است از ورود و بحث درباره برخی موارد حساس پرهیز کند و یا از آنها به شکلی روایی و گذرا رد شود.

زبان خاطرات و نثر آن روان و بی پیچیدگی و البته صمیمی است و همین مسئله خواننده را وامی دارد تا با نثر و نحو کلام نویسنده رابطه ای صمیمانه برقرار کند و کتاب را تا پایان دنبال کند.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

از کنار قبر کمال الملک گذشتم و پا به درون مقبره عطار گذاشتم. به محض ورود، چشمم به سنگ نبشتهای کهن افتاد که بر سر مزار عطار به حال ایستاده نمایان بود. سنگ نبشته سیاه و کهن گویی مرا در خود کشید و به ژرفای تاریخ فرو برد. لحظه ای حس کردم کسی که در آن گور آرمیده از اجداد من است؛ رگ و ریشه من است؛ هویت من است؛ خود من است! احساس غنا و نشاط و آرامشی ابدی و مطلق کردم. غرق در این احساس از مقبره بیرون زدم. اردیبهشت ماه بود. سبزهها رسته، گلها شکفته، شکوفه ها بردمیده و درختان سبزفام سر به آسمان داشتند و مرغان و بلبلان بر فراز آنها از نغمه و آواز غوغایی به پا کرده بودند. زیر سایه صبحگاهی درختان گام زدم و سر به آسمان زلال و آبی داشتم. وصف آن حال لطيف و نشاط و شکوه آن از توانم خارج است.




The spring of life
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب