پشت جلد کتاب آمده است:

تمام بعدازظهر پشت میز یایا مینشستیم و گوشت آب پز ریش ریش با پای اسفناج می خوردیم. مزهی غذا جوری بود که انگار مدت ها پیش پخته شده بود و بعد در یک چمدان خیس و بدبو قرار گرفته بود تا جا بیفتد. غذاهایش را در چاشنی هایی عجیب و لزج می خواباند و به جای دیگ و قابلمه در کتری های سیاه جادوگرها می پخت شان. وقتی غذا را می کشید نسخهای حماسی از دعای پیش از غذا را اجرا می کرد، ترکیبی از یونانی و انگلیسی دست وپاشکسته همراه با اشک و تکان های شدید دست که بیشتر به نفرین شباهت داشت تا دعا۔ مادرم بشقابش را می زد کنار و می گفت «نمی خواد ورد بخونه، بهش بگو به محض این که بچه هام سیر شن غیب می شم.» اغلب از سر میز بلند می شد و تا تمام شدن غذایمان در ماشین منتظر می ماند. پایا لیوان لیموناد زنجبیلی اش را بالا می آورد و می گفت «دختره رفت، خوب شد، حالا می خوریم غذا» | 
- از متن کتاب - 

 

 




Naked
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب