کتاب کسی برای دوشیزه بلندیش دسته گل ارکیده نفرستاد 
خانمی بی گناه و دوست داشتنی به نام بلندی توسط گروهی خلافکار که تا به حال دست به جرم های بزرگ نزده بودند، دزدیده می شود. حماقت اعضای این گروه و حرص و طمع رئیس شان باعث می شود که مبلغ هنگفتی به اندازه ی یک میلیون دلار از دستشان برود. حالا خانم بلندیش که تا سر حد مرگ ترسیده، اسیر ماما گریسون و پسر دیوانه و منحرفش، اسلیم، شده است. وقتی که دیو فنر برای حل پرونده ی ربوده شدن بلندیش به کار گرفته می شود، درمی یابد که این پرونده مشکلات بسیاری برایش به وجود خواهد آورد. هیچ اثری از ربایندگان خانم بلندیش و رئیس شان، رایلی، نیست و اکنون، بلندیش در اسارت گروه تبهکاری دیگری قرار دارد که ماما گریسون و قاتلی بی رحم، آن را اداره می کنند. زمانی که فنر بالاخره ردی از این تبهکاران به دست می آورد، اتفاقاتی عجیب و ناخوشایند، دوباره همه چیز را تغییر می دهد.

 

پشت جلد کتاب آمده است:

ماما کریسون زنی بود تنومند، با هیکلی بی اندازه چاق و گوشت آلود. گوشت صورتش مثل دو کیسه شل از دو گونه اش آویزان بود. موهای چیندارش، به رنگ مشکی تند نامطبوعی رنگ شده بود. چشمان ریز براق اش مثل شیشه سرد و بی حالت بود. یک پیراهن کثیف توری به رنگ کرم پوشیده بود. بازوهای عظیم اش با آن رگهای خونی برجسته رگه رگه لابلای شبکه توری پیراهن اش، مانند خمیری که از صافی رد شده باشد، بیرون زده بودند. از نظر جسمانی به اندازه یک مرد قوی بود. پیرزن زشت و ترسناکی بود و همه افراد دارودسته اش، از جمله اسليم، به شدت از او میترديدند.





یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب