پشت جلد کتاب آمده است:

طنجه، مراکش، سال های اول هزارهی سوم... در این شهر خاموش، گویی سنت است که جای متجاوز و قربانی عوض شود. قربانیان سرزنش می شوند و متجاوزان با گردنی افراشته در شهر رفت و آمد می کنند. آنها با بازماندگان قربانیان چشم در چشم می شوند و اطمینان دارند عقوبتی در کار نیست.

سامیه دیگر نیست... این دختر شانزده ساله ی غرق در شعر و شور، به زندگی کوتاهش پایان داده و پدر و مادرش در دریایی از خشم و بزدلی خویش مانده اند. از هم متنفر شده اند و یکدیگر را نابود کرده اند. پدر غرق فساد است و مادر به تاریکی چشم دوخته. در آستانه ی فروپاشی این خانواده، مهاجری پا به شهر می گذارد.. گوبی آمده تا مرهمی باشد بر زخم های این خانوادهی درهم شکسته و نفسی بدمد. به خموشان این شهر. طاهر بن جلون در روایتی متقاطع از آنچه زیر پوست شهر طنچه می گذرد، حنظل را با عسل درمی آمیزد.

-طاهر بن جلون صداهای گم شده را از پس شهرهای در خود فرورفته بیرون می کشد.-

لوموند

 




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب