پشت جلد کتاب آمده است:

مردی مرد دیگری را در یک میدان سنگی به قتل رساند. آنها دربارهی چیزی با هم اختلاف نظرداشتند و یکی دیگری را با سنگ بزرگی زد. سنگی به بزرگی یک سری ضربه مرد را کشت . سپس قاتل تمام چشم انداز اطراف را به آرامی نگاه کرد تا ببیند که کسی شاهد ماجرا بوده یا نه؟ هیچ کس نبود. به خانه رفت و یک بیل برداشت. یک جالهی بزرگ کننده و جسد را در آن گذاشت. سپس سنگ سنگین را از روی پل به رودخانه انداخت. به کنار رودخانه رفته خودش را شست وخاک لباسش را تکاند. اما نمی توانست از فکرسرشکستهی جسد بیرون بیاید. این فکر همه جا با او بود. بنابراین به کلیسا رفت. «پدر روحانی مرا ببخش، چون گناهی مرتکب شده ام. می ترسم خدا گناهم را نبخشدم پدر روحانی که مرد جوانی بود، به او اطمینان داد که اگر واقعا اعتراف و توبه کند، حتما بخشیده خواهد شد ...

زمستان داستان دیداری خانوادگی است. خانواده ای که بعد از سه دهه دوری قرار است در تعطیلات کریسمس دوباره دورهمدیگرجمع بشوند. زمستان در واقع داستان این سه دهه دوری است. اینکه زندگی مدرن با تمام ابعادش چه بلایی برسرزندگی انسان ها می آورد و آنها را به چه چیزی تبدیل می کند. این داستان درست در همان زمانه ای می گذرد که ما در آن زندگی می کنیم و این تغییرات همان تغییراتی است که دنیای پیرامون ما برای ما تدارک دیده است. همین ویژگی است که خواندن رمانی مثل زمستان را برای آدمی که در دوگانگی زندگی در متن شبکه های اجتماعی و بازگشت به طبیعت زندگی می کند، به فعلی واجب تبدیل می کند.




یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب