پشت جلد کتاب آمده است:

باید قلبش را بسته نگه دارد، باید قلبش را بسته نگه دارد.

از سالنهای دیگر، از سلولهای دیگر، از پشت میله ها، دستهایی بیرون می آیند و تکه پارچه سفیدی را در هوا تکان می دهند. لوباخودش فکر می کند چرا این کار را می کنند؟ می خواهند اعلام شکست کنند؟ بگویند تسلیم شده اند؟ صدای گفتگو می آید، خنده های تمسخرآمیز، ناسزا، تهدید. وقتی شب روی همه چیز را می پوشاند وشیفت نگهبانها عوض میشود، وقتی پژواک های توی راهرو با جریان هوا می آمیزند، بعضی مردها کسی را صدا می زنند: بعضیهااسم زندانی های دیگر را صدا می کنند، بعضی ها اسمهای زنانه، و در شب، این اسم های زنانه چیزی جزاحساس خلأ و پشیمانی عمیق، با خود به ارمغان نمی آورند. در این لحظه باید در مقابل این انسانیت زخم خورده که فریاد میکشد، متواضع بود، چون تنها صداست که بین میله ها جریان پیدا می کند، نه دستی هست، نه نوازشیونه آغوشی.




Le ciel par-dessus le toit
کتابهای مرتبط

یک بررسی بنویسید

توجه : HTML بازگردانی نخواهد شد!
    بد           خوب